تا حاصل خود ارضایی دو انسان و لذت یک گناهو
آتش بس !!!
و این حال مزخرف
وقتی شبانه از خواب میپری
حرف هایی چال شده در سینه که در حنجره بال میزنند
به تلخی حس پشیمانی
شکنجه ای ابدی را مجبور
و با اینهمه سکوت...
مارا پس انداختند
در این زباله دانی سرد
که هر عابری را تاریخ انقضاییست...
کلاه دنیا برایم خیلی گشاد است
کاش سوار قطار ،
روح سرگردان حصر در ریل های سینه سوخته
میشدم و دور میشدم این تحقیر را...
اما
سوت قطار،موسیقی غمگین و نوستالژیک جدایی ها
سکوت پربغض و مداوم یک فاجعه را شلاق زد
که نشان از بستن بند کفش هایش دارد
خوابم از بیداری زاده شد
باااز
به راه افتاد
و من فقط دست تکان دادم...
مثل هر بار
مسافران از آنان که برای بدرقه آمده اند شادترند...
ای کاش گرگ بودم
جایی که از انسان بودن سخت خسته ام
کسی بیاید و سیفون را بکشد...
سیل ببرد حکمت خدا را!!
امیر بارانی...
۹۶/۰۳/۱۳
yelqovan...برچسب : نویسنده : amirbarania بازدید : 178